علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

کهن دیارا، دیار یارا دل از تو کندم ولی ندانم
که گر گریزم کجا گریزم؟ وگر بمانم کجا بمانم؟

نه پای رفتن نه تاب ماندن چگونه گویم درخت خشکم
عجب نباشد اگر تبرزن طمع ببندد در استخوانم

دراین جهنم گل بهشتی چگونه روید؟ چگونه بوید؟
من ای بهاران ز ابر نیسان چه بهره گیرم؟ که خود خزانم

به حکم یزدان شکوه پیری مرا نشاید، مرا نزیبد!
چرا که پنهان به حرف شیطان سپرده‌ام دل که نوجوانم!

صدای حق را سکوت باطل در آن دل شب چنان فروکشت
که تا قیامت دراین مصیبت گلو فشارد غم نهانم

کبوتران را به گاه رفتن سر نشستن به بام من نیست
که تا پیامی به خط جانان ز پای آنان فروستانم

نظرات 6 + ارسال نظر
حسن شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:48 ق.ظ

سلام استاد
ظهر شنبه ات به خیر

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل، بلبل ازین غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بدکردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
از اشک همه روى زمین زیر و زبر کن
مشتى گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن
چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بد کردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
از دست عدو ناله من از سردرد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است
جانبازى عشاق نه چون بازى نرد است
مردى اگرت هست کنون وقت نبرد است
چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بدکردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!

میرزایی. سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:25 ق.ظ

همه آدم ها ظرفیت بزرگ شدن را ندارند، اگر بزرگشان کنیم گم می شوند و دیگر نه شما را می بینند و نه خودشان را.
بیاییم به اندازه آدم ها
دست نزنیم.....

‏"سیمین بهبهانی"

میرزایی. پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:33 ق.ظ

وقتی برای دیگران لقمه بزرگتر از دهانشان باشی
آنها چاره ای ندارند جز آنکه" خردت " کنند
تا برایشان اندازه شوی
پس مراقب معاشرت هایت باش....
ساعت زندگیت را
به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن
یا خواب میمانی
یا از زندگی عقب......

میرزایی. دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:42 ق.ظ

ﻭﻗﺘـــــﯽ ﺍﺯ ﯾـــــﻪ نفر ﻣﯿـــــــﺮنجیﺣﺘـــﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕــــﯽ ﺑﺨـــــﺸﯿﺪیﯾﻪ ﭼــــﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟــــﺖ ﻣﯽ ﻣـــﻮﻧﻪﮐﯿـــــــﻨﻪ ﻧﯿـــﺴﺖ . . .
یه ﺟــــــــﺎﯼ ﺯﺧـــــمه ﯾﻪ ﭼﯿــــــﺰﯼ ﮐﻪﻧﻤﯿـــــــﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿـــــــﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒــــﻞ ﺑﺸــــه ﻫـــــﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨــــﯽ و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ "ﻧـــﻪ" ﺑﯽ ﻓﺎﯾـــــــﺪﻩ ﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳـــــﻂ ﺍﺯ ﺑﯿــــﻦ ﺭﻓﺘـــــه ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧــــﺎﻟﯿــــﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿـــــﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑــــﻨﻪ , ﯾــــﻪ ﭼﯿـــــــﺰ سنگین ﻣﺜـــــــل حرمت......

فرزانه یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:16 ق.ظ

ا ستادمحترم من یگ دبیر هستم با ۲۷سال سابقه داشتم دنبال شاعر فکر را پر بدهیم می گشتم تصادفی به صفحه شما برخوردم از ذوق وسلیقه نظم وروح پاک که در ون متن ها وجود دارد حکابت ار روح لطیف وغمگین صاحبش دارد خیای لذت بردم موفق باسی پسر

محسن مرادی دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 04:29 ب.ظ

سفینه ی دل نشسته در گل چراغ ساحل نمی درخشد
درین سیاهی سپیده ای کو که چشم حسرت در او نشانم
الا خدایا ، گره گشایا به چاره جویی مرا مدد کن
بود که بر خود دری گشایم غم درون را برون کشانم
کهن دیارا ، دیار یارا ، به عزم رفتن دل از تو کندم
ولی جز اینجا وطن گزیدن نمی توان ، نمی توانم

از نادر نادر پور ایران
دورود به شما استاد عزیز

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد