علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

عید شما مبارک

کهن عید ایران زمین بر همه عزیزان

مبارک و خجسته باد

امیدوارم امسالتون بدتر از سال آینده باشه






نوروز روز نخستین آفرینش است

     اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است ، مسلماً آن روز ، 
       نوروز بوده است ، مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه
       و نوروز نخستین روز آفرینش است . ، سبزه ها روئیدن آغاز کرده اند
       و رود ها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن ،

پس نوروز روزشکفتن است ،روز آغاز

،آغازی برای تحول وحرکتی به سمت بهبود


آید بهار و پیرهن بیشه نو شود

نوتر برآورد گل اگر ریشه نو شود

زیباست روی کاکل سبزت کلاه نو

زیباتر آن که در سرت اندیشه نو شود


با سلام
سایت گوگل دوباره رای دادن برای تغییر نام خلیج فارس رو قبول می کنه
30 ثانیه هم طول نمیکشه
در رای گیری پیشین سهم ما تقریباً بیش از 79% در مقابل کمتر از 21% بود اما امروز تعداد رای دهنده ها به بیش از 4700،000 نفر رسیده و
با تاسف فراوان سهم ما از 79% به 51% رسیده .نگذاریم تاریخ پر افتخارمان دستخوش زیاده خواهی شیوخ مرتجع منطقه گردد و خدای ناکرده به هر گزک و بهانه اقدامی برای تغییر نام خلیج فارس به نام جعلی خلیج ع ر ب ی منجر شود
پس رو این لینک کلیک کنید و رای بدید
http://www.persianorarabiangulf.com/index.php
لطفا این پیام رو به هر کسی که میتونید، ارسال بفرمایید.

جشن چهارشنبه سوری مبارک





 در  وانفسای غروب آخرین سه شنبه سال
برای زدودن افکارمان از سیاهی و پلیدی
آتشی بیافروزیم ، کینه ها را بسوزانیم
و سرخی عشق را از شراره های آتش بگیریم

چهارشنبه سوری بر همه ایرانیان پاک نهاد مبارک

آزمایشات روانشناسی مشهور ی که  در شناخت انسان

از رفتارها و علایقشان تحول ایجاد کردند

«یک واقعیت عجیب این است که هر انسانی، راز و رمزهای ژرفی برای بقیه دارد.»

روانشناسی دریچه‌ای است برای کشف چگونگی ادراک ما از دنیا و اینکه رفتارهای ما ناشی چه انگیزه‌ها و علایقی هستند.

در قرن گذشته، آزمایش‌های روانشناسی کلاسیک و مشهوری انجام شده‌اند که حقایقی عجیبی در مورد طبیعت ما را افشا کرده‌اند.

در این پست نگاهی داریم به ۱۰ تا از آنها:

۱- همه ما ظرفیت انجام رفتارهای شیطانی را داریم:

آزمایش استنفورد را بسیاری مشهورترین آزمایش روانشناسی تاریخ می‌دانند. این آزمایش در سال ۱۹۷۱ انجام شد و نشان داد که چگونه شرایط اجتماعی می‌توانند رفتار انسان را تحت تأثیر قرار بدهند.

در این آزمایش پژوهشگران به رهبری «فیلیپ زیمباردو»، یک زندان جعلی در طبقه پایین ساختمان روانشناسی استنفورد ایجاد کردند، سپس ۲۴ دانشجو را که هیچ کدام سابقه جنایی یا اختلال روانپزشکی نداشتند، انتخاب کردند، آنها را دو دوسته کردند، گروهی را زندانی کردند و گروهی را مأمور زندانبان.


سپس پژوهشگران با دوربین‌های مخفی رفتار زندانی‌ها که ۲۴ ساعته حبس بودند و نیز رفتار زندانبان‌ها را که در شیفت‌های ۸ ساعته کار می‌کردند، مطالعه کردند.

این آزمایش قرار بود، دو هفته ادامه پیدا کند، اما تنها بعد از شش روز متوقف شد، دلیلش هم رفتار خشن و سوء استفاده‌های زندانبان‌ها از زندانی‌ها بود، آنها حتی در بعضی از موارد زندانی‌ها را شکنجه روانشناسی می‌کردند، به همین خاطر پژوهشگران که استرس روحی شدید و اضطراب زندانی‌ها را مشاهده کرده بودند، مجبور به قطع آزمایش شدند.

زندانبان‌ها خشم خود را سر زندانی‌ها خالی می‌کردند، آنها را برهنه می‌کردند، کیف‌هایی روی سر آنها قرار می‌دادند، حتی آنها را وادار می‌کردند که فعالیت‌های جنسی تحقیرکننده انجام بدهند.


۲- ما به چیزهایی که درست جلوی چشممان هم هستند، توجه نمی‌کنیم!

در سال ۱۹۹۸، پژوهشگران دانشگاه هاروارد و کنت آزمایش جالبی انجام دادند. آنها از یک هنرپیشه خواستند که به یک پردیس دانشجویی برود و از رهگذران، نشانی‌ای را بپرسد. در همین حین، دو مرد که دربی چوبی را حمل می‌کردند، باید چند ثانیه از بین رهگذر و هنرپیشه، عبور می‌کردند، طوری که در به طور کامل، امکام دید مستقیم آن دو را از بین ببرد و بین آنها سد ایجاد کند. همزمان، هنرپیشه اول، با هنرپشه دومی که قد و اندام، آرایش مو و حتی صدای متفاوتی داشت، عوض می‌شد، جالب بود که نیمی از موارد، رهگذران متوجه تعویض هنرپشه نمی‌شدند.

به این پدیده اصطلاحا change blindness گفته می‌شود.


۳- به تأخیر انداختن لذات، برای ما دشوار است.

در دهه ۱۹۶۰ پژوهشگران آزمایش مشهور دریگری انجام  دادند که هدف از آن سنجش میزان مقاومت کودکان پیش‌دبستانی در برابر لذات آنی بود. از روی همین آزمایش آنها نکات ارزشمندی در مورد قدرت اراده و انضباط شخصی دریافتند.

در این آزمایش به کودکان ۴ ساله در اتاقی که در آن روی میزی ظرف شیرینی قرار داده شده بود، گفته شد که اگر ۱۵ دقیقه تا بیاورند و شیرینی نخورند، وقتی پژوهشگر برگردد، به جای یک شیرینی، دو عدد دریافت خواهند کرد.

بیشتر بچه‌ها، نخست گفتند که صبر خواهند کرد، اما بیشتر آنها طاقت نیاورند و قبل از بازگشت پژوهشگر، شیرینی خوردند.

آنهایی که هم تاب آورده بودند، غالبا از تکنیک‌های اجتناب استفاده کرده بودند، مثلا رویشان را به سوی دیگری گرفته بودند یا چشمانشان را با دست پوشانیده بودند.

بعدها مشخص شد که آنهایی که طاقت آورده بودند، احتمال چاقی، اعتیاد یا مشکلات رفتاری کمنری در زمان نوجوانی داشتند و در باقی عمر موفق‌تر بودند.


۴- آزمایش میلگرم: تجربه تکانه‌های اخلاقی ناسازگار:

آزمایش میلگرم، یک آزمایش روانشاسی اجتماعی است که توسط استنلی میلگرم انجام شد. این آزمایش برای این طراحی شده بود که میل شرکت‌کنندگان در آزمایش را به اطاعت از قدرت و انجام اعمالی بر خلاف تمایلات و اخلاقیاتشان را بسنجد.این آزمایش در جولای سال ۱۹۶۱، ‌درست سه ماه بعد از شروع دادگاه آیشمن -جنایتکار نازی- به انجام رسید. میلگرم می‌خواست به این سؤال بغرنج آن سال‌ها پاسخ بدهد: آیا آیشمن و میلیون‌ها آلمانی دیگر تنها از دستورات پیروی می‌کردند یا می‌توانیم آنها را همدست بدانیم؟ چگونه یک شهروند عادی تنها با اطاعت از دستورات مافوقش به موجودی متفاوت تبدیل می‌شود؟

نحوه انجام آزمایش:
به کسانی که داوطلب آزمایش میلگرم می‌شدند،  چیزی در مورد هدف واقعی آزمایش گفته نمی‌شد.

هر شخص داوطلب به اتاقی برده می‌شد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند محقق طرح جا می‌زد، در اتاق دیگری که با یک دیوار حائل از آنها جدا می‌شد، شخص دیگری بود (یادگیرنده) که تظاهر می‌شد، شخصی است که آزمایش‌های مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است.

نحوه انجام تست به این صورت بود که سوژه اصلی آزمایش باید یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ می‌خواند، ‌مثلا: دیوار-پرنده، قرمز-دیروز، دانش-آب. سپس سوژه آزمایش باید حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه تست می‌کرد و از یادگیرنده می‌خواست که از بین ۴ گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلا بعد از شنیدن کلمه دانش، باید می‌گفت: آب.

در صورتی که یادگیرنده پاسخ نادرست می‌داد، سوژه آزمایش موظف بود که با فشار دادن یک دکمه به یادگیرنده شوک الکتریکی وارد کند و اگر اشتباه یادگیرنده تکرار می‌شد، سوژه می‌بایست ۱۵ ولت بر شدت شوک می‌افزود و این کار را ادامه می‌داد!

البته در این آزمایش واقعا خبری از شوک نبود! از قبل صداهای ناله‌ای متناسب با هر درجه شوک، روی نوار ضبط شده بود و همزمان با هر شوکی که معلم می‌داد، صدایی متناسب با درجه شوک پخش می‌شد.

برای دراماتیک کردن این آزمایش به سوژه قبل از آغاز آزمایش گفته می‌شد که یادگیرنده ناراحتی قلبی دارد! در ضمن وقتی درجه شوک خیلی زیاد می‌شد، کسی که نقش یادگیرنده را بازی می‌کرد باید به دیوار حائل بین اتاق سوژه و خودش باید می‌کوبید و در صورتی که افزایش درجه شوک ادامه می‌یافت، برای تظاهر به ناراحتی شدید فرد یادگیرنده، همه صداها قطع می‌شد!

پیداست که بسیاری از شرکت‌کنندگان وقتی درجه شوک بالا می‌رفت، نگران می‌شدند. بعضی‌ها وقتی شوک به ۱۳۵ ولت می‌رسید، کار را متوقف می‌کردند و در مورد هدف آزمایش سؤال می‌پرسیدند اما وقتی به آنها گفته می‌شد که مسئولیتی متوجه آنها نخواهد شد، بیشتر آنها به کارشان ادامه می‌دادند! تعداد کمی هم وقتی صدای ناله‌های یادگیرنده‌ها را می‌شنیدند، خنده عصبی می‌کردند و علایم تنش از خود بروز می‌دادند.

اگر سوژه‌ها می‌خواستند دست از کار بکشند به آنها نظیر این جملات گفته می‌شد: لطفا ادامه بدهید – آزمایش به عدم توقف شما نیاز داد – شما انتخاب دیگری ندارید و باید ادامه بدهید – کاملا ضروری است که ادامه بدهید.

با این همه چنانچه با همه این تاکیدات، باز هم سوژه‌ها سعی در توقف کار داشتند، آزمایش متوقف می‌شد. در غیر این صورت تا رسیدن ولتاژ به ۴۵۰ ولت آزمایش ادامه داده می‌شد.

نتایج آزمایش میلگرم: قبل از انجام آزمایش، میلگرم هم از دانشجویان سال بالایی ییل و هم از همکارانش نظرسنجی کرد و از آنها خواست که پیشبینی کنند، چند درصد افراد مورد آزمایش، به درجه شوک‌های بالا و خطرناک می‌رسند، اکثریت افرادی که نظرشان خواسته شد، معتقد بودند که افراد بسیار کمی حاضر می‌شوند، شوک‌های با درجه بالا بدهند. شاید شما هم اگر بار اول شرح چنین آزمایشی را می‌شنیدید، نظر مشایهی می‌داشتید.

اما در کمال تعجب ۲۶ نفر از ۴۰ نفر فرد مورد آزمایشبه شوک‌های بالای ۴۵۰ ولتی رسیدند! تنها یک شرکت‌کننده قبل از رسیدن درجه شوک به ۳۰۰ ولت آزمایش را متوقف کرد. البته عده زیادی کار به صورت موقت متوقف کردند و حتی صحبت از برگرداندن مبلغی کردند که برای شرکت در آزمایش به آنها داده شده بود، اما عملا بیشتر آنها به کار خود ادامه دادند.

 میلگرم این آزمایش را در جاهای دیگری با اندک تفاوت‌هایی انجام داد و به نتایج مشابهی رسید. یک متاآنالیز که توسط یک دانشمند همکار میلگرم، انجام شد نشان داد که درصد افرادی که به شوک‌های درجه بالا رسیدند، تقریبا ثابت و در حد ۶۱ تا ۶۶ درصد است.

نکته جانبی جالب دیگر در این سری آزمایشات این بود که هیچ یک از شرکت‌کنندگان، حتی آنهایی که آزمایش را ترک کردند، اصرار یا پیشنهادی بر موقوف شدن خود آزمایش مطرح نکردند و به علاوه هیچ یک اتاقشان را برای کنترل کردن سلامتی یاگیرنده ترک نکردند!

نتایج این آزمایش بحث و جدل‌های بسیاری را باعث شد، یک روزنامه نوشت که آزمایش میلگرم نشان داد که چه خطراتی در کمین روی سیاه طبیعت انسان است.

۵- دستیابی به قدرت، حتی به صورت محدود، باعث می‌شود خودمان را گم کنیم!

چرا وقتی بعضی از افراد به قدرت می‌رسند، رفتار ناپسندی با زیردستان خود پیدا می‌کنند و به آنها بی‌احترامی می‌کنند.

در سال ۲۰۰۳ پژوهشی انجام شد، در این پژوهش، دانش‌آموزان به گروه‌های ۳ نفری تقسیم شدند، در هر گروه، ۲ نفر می‌بایست یک مقاله تحقیقی با کمک هم می‌نوشتند و نفر سوم باید مقاله را ارزیابی می‌کرد، بر اساس همین ارزیابی به دو نویسنده دیگر، حق‌التحریر داده می‌شد.

در حین آزمایش برای هر گروه، در ظرفی پنج کلوچه آوردند، مشخص شد که غالبا ارزیاب گروه است که کلوچه چهارم را با دهان باز می‌خورد!

به صورت کلی اعطای قدرت به افراد در آزمایش‌های روانشناسی باعث می‌شود که آنها رفتار توأم با خطر بیشتری در پیش بگیرند، در مذاکرات، پیشنهاد اول را آنها بدهند، به دیگران تحکم کنند و به صورت فیزیکی دیگران را لمس کنند.


۶- ما دوست داریم که در جامعه به گروه‌هایی بپیوندیم، به آن گروه وفادار بمانیم با گروه‌های دیگر کشمکش داشته باشیم.

چرا گروه‌های متعارض در جامعه شکل می‌گیرد، در دهه ۱۹۵۰ آزمایش جالبی در این مورد انجام شد.

رهبر پژوهش -مظفر شریف- در یک اردوی تابستانی، دو گروه ۱۱ نفری از پسربچه‌های ۱۱ ساله درست کرد. اسم یک گروه را عقاب‌ها گذاشت و اسم گروه دیگر را مارهای زنگی.

دو گروه جدا از هم، در اردو تفریح می‌کردند و اعضای هر گروه با هم صمیمی شدند. در این حین هم اطلاعی از گروه دیگر نداشتند.

وقتی دو گروه به هم پیوستند و در بازی‌هایی به صورت مشترک شرکت کردند، تعارض بین دو گروه آشکار شد، طوری که حتی از خوردن غذا با هم نیز اجتناب می‌کردند.


در مرحله بعدی آزمایش، «شریف» سعی کرد، این دوپارگی را تقلیل دهد، نخست خواست آنها را با انجام تفریحات مشترک به هم نزدیک کند، اما موفق نشد. بعدا با مکلف کردن آنها برای حل مشترک بعضی از مسائل، دوپارگی بین دو گروه رنگ باخت.

۷- بهانه شادی‌مان، می‌تواند تنها «یک» چیز باشد: عشق!

چه چیزی باعث احساس خوشبختی طولانی‌مدت و رضایت‌مندی در زندگی می‌شود؟ عشق!

برای این کار یک تحقیق جالب به مدت ۷۵ سال در هاوارد برگزار شد و زندگی ۲۶۸ دانشجوی مرد، در این مدت طولانی مورد بررسی قرار گرفت. تحقیق در کلاس‌های درس در سال‌های ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۰ شروع شد و تا زمانی که سوژه‌های آزمایش ۹۰ ساله شده بودند، همچنان ادامه داشت.

روانشناسی به نام جورج ویلانت، رهبری این آزمایش را برعهده داشت، او می‌گوید که خوشبختی دو محور دارد: یکی از آنها عشق است و دیگری پیدا کردن راهی برای تطابق به زندگی، طوری که «عشق» از دستمان نرود.

یک مورد جالب شخصی بود که گمان می‌رفت، کمترین میزان پایداری در زندگی آینده‌اش را داشته باشد، چرا که دست به خودکشی زده بود، اما همین شخص در انتهای زندگی خود، یکی از خوشبخت‌ترین بود، چرا که همه زندگی‌اش در جستجوی عشق بود!

۸- احساس درونی عزت نفس و موقیعیت اجتماعی خوب، می‌تواند منجر به طول عمر بیشتر شود!

با تحقیق که در مورد نامزدها و برندگان جایزه اسکار شده است، مشخص شده است که آنهایی برنده جایزه شده‌اند، به طور متوسط ۴ سال بیشتر از آنهایی که نامزد شده‌اند، اما برنده نشده‌اند، عمر می‌کنند!


۹- ما به طور پپوسته، تلاش می‌کنیم وانمود کنیم که تجاربی که داشته‌ایم و کارهایمان، از منطقی تبعیت می‌کنند

در سال ۱۹۵۹، روانشناسی به نام لئون فستینگر، آزمایش جالبی انجام داد. او از سوژه‌های آزمایش خواست که یک ساعتی به کارهای بیهوده‌ مشغول شوند، مثلا کشیدن میخ!

در انتهای آزمایش سوژه‌های آزمایش دو دسته شدند، به یک دسته  یک دلار و به دسته دیگر ۲۰ دلار داده شد تا بک ناظر بگویند که کارهایی که انجام داده‌اند، برایشان مفرح بوده است.

اما جالب این بود که دسته‌ای که تنها یک دلار گرفته بودند، فعالیت‌شان را لذت‌بخش‌تر از دسته دیگر توصیف کردند. دلیلش هم این بود که این دسته نیاز داشتند با دروغ گفتن، یک ساعت زمانی را که با کاری احمقانه، تلف کرده بودند، به نوعی توجیه کنند و وانمود کنند که کارشان منطقی داشته است.

به عبارت دیگر، ما دوست داریم برای منطقی به نظر رسیدن کارهایمان، به خودمان دروغ بگوییم.

۱۰- ما ناخودآگاهانه، بر اساس یک سری کلیشه و پیش‌فرض‌ها در مورد بقیه قضاوت می‌کنیم

ممکن است ندانیم و یا نخواهیم اعتراف کنیم، اما ما زمانی که در مورد یک کلاس اجتماعی، حرفه، نژاد، جنسیت یا قومیت حرف می‌زنیم، ناخودآگاه صفاتی را برای همه اعضای آن گروه، تصور می‌کنیم. و اگر خودمان هم متعلق به یکی از این گروه‌ها باشیم، کلیشه‌هایی را به خودمان تعمیم می‌دهیم.

بر این اساس جان بار -روانپزشک مقیم نیویورک- آزمایشی انجام داد و در آن گروهی از افراد را در معرض لغات و اصطلاحاتی قرار داد که بیشتر افراد در ذهن آنها را به عنوان خصوصیات افراد سالخورده می‌شناسند: مثلا انعطاف‌ناپذیر، خودخواه، سفید، محتاج کمک.

ثابت شد که شنیدن این کلمات و درگیر شدن ذهنی افراد با آنها، باعث می‌شود که آنها ناخودآگاه آنها کند شوند و حتی شتاب گام برداشتن آنها کم شود!



یادگیری



کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت

اینکه عشق تکیه کردن نیست

و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.

و شکستهایت را خواهی پذیرفت

سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی

به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم هستی

که خیلی می ارزی.

و می آموزی  و می آموزی

با هر خداحافظی
یاد میگیری

خو رخه لوئیس بورخس

دل هایتان بهاری ایام بکام


تشبیه انسان و طبیعت

نوروز و تحول طبیعت در ادبیات


مولانا:

ز بهاران کی شود سرسبز سنگ       خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ

سال‌ها تو سنگ بودی دلخراش        آزمون را یک زمانی خاک باش


ای برادر عقل یک دم با خود آر         دم بدم در تو خزانست و بهار



عطار

جهان از باد نوروزی جوان شد

زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکین نفس گشت

صبای گرم رو عنبر فشان شد

تو گویی آب خضر و آب کوثر

ز هر سوی چمن جویی روان شد

 

باباطاهر


عزیزان موسم جوش بهاره

چمن پر سبزه و صحرا لاله زاره

دمی فرصت غنیمت دان در این فصل

که دنیای دنی بی اعتباره


سعدی 

سعدی نیز مانند مولوی تغییر حال را از صفات آدمی می‌داند.
نگویم لب ببند و دیده بر دوز       ولیکن هر مقامی را مقالی
زمانی درس علم و بحث تنزیل        که باشد نفس انسان را کمالی
زمانی شعر و شطرنج و حکایت         که خاطر را بود دفع ملالی
خدایست آنکه ذات بی‌نظیرش        نگردد هرگز از حالی به حالی


حافظ

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود       

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

 

این نوبهاری ست فرح بخش که به امید بازگشت دگرباره اش، بلبلان بینوا ستمهای فراوان از فصل سرما دیده و سختی های اوج سرما، یعنی دی ماه، را تحمل کرده اند:

  چه جورها که کشیدند بلبلان از دی         به بوی آن که دگر نوبهار باز آید

 



ایام بهار است و گل و لاله و نسرین
از خاک بر آیند تو در خاک چرایی؟
چون ابر بهاران بروم زار بگریم
بر خاک تو چندان که تو از خاک بر آیی


گذرگاه زمان



در خلسه سپری شده یک سال غفلت

 درفراز و فرود سرنوشت

و در انتظار نوشخند بهار،

قطار زمان را نظاره گریم

که می خرامد و می خروشد با دود و بوق


پس بی هیچ پاداشی خرج محبت کنیم

زیرا ما تنها خاطره ایم




***************


در گذر گاه زمان

خیمه شب بازی دهر،

با همه تلخی وشیرینی خود میگذرد.

عشقها میمیرند،

رنگ ها رنگ دگر میگیرند...

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین . چه تلخ

دست ناخورده به جا میماند

 

                                         مهدی اخوان ثالث

جان چیست




جان چیست غم و درد و بلا را هدفی
دل چیست درون سینه سوزی و تفی
القصه پی شکست ما بسته صفی
مرگ از طرفی و زندگی از طرفی


                                                                 ابوسعید ابوالخیر

بر سینه سنگ ها

                                                بیاد همه عزیزان از دست داده


برسنگ هاچه نوشته اند

که سینه ها

اینسان

می سوزد از خواندن آن!

 

درکشاکش آه های من

همواره

کسی درپریشانی خودمی گرید!

 

خلقی که می رود

باچشمان منتظر

باورخواهدکرد

رازشگفت این جادو را!

 

اکنون بنگر

برسنگ ها

نام کسی حک می شود

اکنون بنگر!


***یارمحمداسدپور***



بایادپدرم که علیرغم گذشت سال ها جایش همیشه خالیست


آن یارکزو خانه ماجای پری بود            سرتاقدمش چون پری ازعیب بری بود


یادش بخیروروحش شاد


خورشید را باور دارم  حتی اگر نتابد

به عشق ایمان دارم  حتی اگر آن را حس نکنم

به خدا ایمان دارم  حتی اگر سکوت کرده باشد .



دیوار نوشته ای مربوط به ویرانه های جنگ جهانی



*******



ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند


                              شاملو


برخی اول نگرند، برخی آخر نگرند. اینها که آخر نگرند عزیز و بزرگوارند، آنها که اول نگرند خاص ترند. میگویند:چه حاجت تست که به آخر نظر کنیم؟ چون گندم کشته اند در اول، جو نخواهد رستن در آخر. و قومی دیگر خاص ترند که نه به اول نظر می کنند نه آخر و غرقند در حق. و قومی دیگر غرقند در دنیا، به اول وآخر نمی نگرند از غایت غفلت.


 

                                                                        مولانا / فیه ما فیه


پویندگی


خطی نوشته بود :

 

" من گشته ام نبود

تو دیگر نگرد

نیست "

این آیه ملال

در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت

چشمم برای اینهمه سرگشتگی گریست

در جستجوی آب حیاتی ؟

در بیکران این ظلمت آیا

در آرزوی رحم ؟ عدالت ؟

دنبال دوست ؟ عشق ؟

ما نیز گشته ایم ...

و آن شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر ...

آیا تو نیز چنان او انسانت آرزوست ؟

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان

ما را تمام لذت هستی به جستجوست

پویندگی تمام معنای زندگی است

هرگز نگرد نیست

سزاوار مرد نیست

این نیز بگذرد



همیشه در سختی ها می گویم این نیز بگذرد

              هنوز هم می گویم.....


  اما


حالا می دانم آنچه می گذرد عمر من است

                  نه سختی ها !!!!

سرود گل




با همین دیدگان اشک آلود ،
از همین روزن گشوده به دود ،
به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !

به شکوفه ، به صبحدم ، به نسیم ،
به بهاری که می رسد از راه ،
چند روز دگر به ساز و سرود .

ما که دل های مان زمستان است ،
ما که خورشیدمان نمی خندد،
ما که باغ و بهارمان پژمرد ،
ما که پای امیدمان فرسود ،
ما که در پیش چشم مان رقصید ،
این همه دود زیر چرخ کبود ،

سر راه شکوفه های بهار
گریه سر می دهیم با دل شاد
گریه شوق ، با تمام وجود !

سال ها می رود که از این دشت
بوی گل یا پرنده ای نگذشت

ماه، دیگر دریچه ای نگشود
مهر ، دیگر تبسمی ننمود .

اهرمن می گذشت و هر قدمش ،
ضربه هول و مرگ و وحشت بود !
بانگ مهمیزهای آتش ریز
رقص شمشیرهای خون آلود !

اژدها می گذشت و نعره زنان
خشم و قهر و عتاب می فرمود .
وز نفس های تند زهرآگین ،
باد ، همرنگ شعله بر می خاست،
دود بر روی دود می افزود .

هرگز از یاد دشت بان نرود
آنچه را اژدها فکند و ربود

اشک در چشم برگ ها نگذاشت
مرگ نیلوفران ساحل رود .

دشمنی ، کرد با جهان پیوند
دوستی ، گفت با زمین بدرود ...

شاید ای خستگان وحشت دشت !
شاید ای ماندگان ظلمت شب !

در بهاری که می رسد از راه ،
گل خورشید آرزوهامان ،
سر زد از لای ابرهای حسود .

شاید اکنون کبوتران امید ،
بال در بال آمدند فرود ...

پیش پای سحر بیفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود

به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !

                 فریدون مشیری

روزدرختکاری مبارک


                       ارزش بودن راهمیشه از اندیشه های یک لحظه نبودن

می توان فهمید!


زنده یاد سیاوش کسرایی

تو قامت بلند تمنایی ای درخت!

همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و چشمت پر از بهار
زیبایی ای درخت!

وقتی که باد ها
در برگ های در هم تو لانه می کنند
وقتی که باد ها
گیسوی سبز فام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت!
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیانگر غمین خوش آوایی ای درخت!

در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا
خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت!

چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت!

سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت!


گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه،
یادگاری جاودانه

            بر تراز بی بقای خاک...

شاملو

امید

 

  زندگی کتابیست پر ماجرا هرگز آن را به خاطر یک ورقش دور مینداز


اغلب یاس و نا امیدی چیزی جز دلسرد شدن ذهن ما نسبت به تحقق نیافتن رویا هایمان نیست . شاید گاهی تصور می کنیم در شرایط کنونی رویایی در سر نداریم و به همین دلیل هم مایوس و افسرده هم نمی باشیم اما وقتی به گذشته خود نگاه کنیم می بینیم که در زندگی خود نسبت به انجام برخی امور ذوق و شوق زیادی داشته ایم و بجای اینکه برای رسیدن به آنها همت کنیم  اما چون برای بدست آوردن آن برنامه ریزی و تلاشی نکرده بودیم ناخواسته آنها را نادیده گرفته ایم و در ضمیر خود آنها را دفن نموده ایم و این در واقع آغاز ناامیدی و یاس می باشد.

 بعضی افراد به خود دروغ می گویند و اینگونه به خود تلقین می کنند که آنچه اکنون دارند همان چیزی است که می خواسته اند. مانند فردی که می خواهد مدیر یک سازمان بزرگ باشد و برای خود کار کند اما در عمل فقط به یک سرپرستی ساده و کار کردن با دستمزدی ناچیز رضایت می دهد در حقیقت به نا خودآگاه خود می گوید که مدیر شدن راهی طولانی و خسته کننده است و استرس زیادی را برای بالا رفتن از پله های ترقی باید تحمل کنم پس بهتر است از خیر آن بگذرم.حتی بعضی از افراد کم کم به دروغی که به ناخود آگاه خود می گویند اعتقاد پیدا می کنند و دچار تضادی می شوند که منجر به افسردگی شدید می شود. بدیهی است تا زمانیکه رویاهای خود را زنده نکنید افسرده باقی خواهید ماند.


 راه حل ؟


یک راه حل بسیار موثر این است که گرد و خاکی که روی رویاهایتان گرفته را پاک کنید اکنون وقت خانه تکانی است رویاهای خود را از تار عنکبوتی که دور آن تنیده  پاک کنید رویایی را که همیشه در آرزوی داشتنش بودید زنده کنید. برای رسیدن به آن فعالیت کنید و قبول کنید که تا کنون به خود دروغ می گفتید که نمی توانید رویای خود را به حقیقت تبدیل نمایید.

و فقط در این صورت است که می توانید دوباره نفس بکشید و ضمیر ناخود آگاه شماست که می فهمد این زندگی ارزش زحمت کشیدن را دارد و دیگر نیازی به افسردگی و نا امیدی نیست.


شما برای درمان افسردگی خود به هیچ درمانی نیاز ندارید

به غیر از اینکه به زندگی خود معنا ببخشید

و هیچ چیز بیش از جنگیدن برای هدف نمی تواند

به زندگی معنا و مفهوم ببخشد

آنهم هدفی که بزرگترین و والاترین هدف شماست!



 م. فارک رادوان


زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه دستی است که می چیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه ، که در دهان گس تابستان است.
زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی "ماه"، فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی "مجذور" آینه است.
زندگی گل به "توان" ابدیت،
زندگی "ضرب" زمین در ضربان دل ما،
زندگی "هندسه" ساده و یکسان نفسهاست.

 

 سهراب سپهری


فردا روز دیگری ست!



هزاره سوم از راه رسیده جمعیت دنیا از چند میلیارد گذشته ،امواج ماهواره ها همه را مسحور خود کرده شهرها با رشد قارچ گونه به هم متصل شده اند ومردم سر در گم و درتکاپویی برای هیچ از سروکول هم بالا می رونداما دلها؟ همچون سنگ ، سیاه وسرد



هیچ دل مهری نمی ورزد
هیچ کس دستی به سوی کس نمی آرد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندد
باغهای آرزو بی برگ

****


راستی مگر نه اینکه از دید صاحب نظران انسان تاریخ خود را می سازد اما چرا این تاریخ مملو از ابهامات است .... چرا برای خیلی ها ارزش ها این همه زود کم رنگ میشوند یا این رو به اون رو میگردند  چرا همه حسرت گذشته ها را می خوریم .چرا واژه هایی مثل صمیمیت ،صفا وصداقت را دیگه باید توی فرهنگ لغت پیداکرد وچرا روزمرگی و روزمره گی همه را اسیر خود کرده است. ،قصه های شیرین مادربزرگها جای خود را به غصه ها و حسرت ها دادند .محله ها به فراموشی سپرده شده اند . کوچه وخیابان آکنده از ملال ، دود و بوق وازدحام ولی اندرون خانه ها مانند قبر در آرامش وسکوت اما خالی از سرور  .انگار خنده کودکان هم از ته دل نیست .روایت عشق های پاک ایلیاتی وشب نشینی های خانوادگی  فراموش شده است .و همه  سردر گریبان و غرق درپوچی .


از این رو است که این احساس وتجربه درونی مولانا  قابل تعمق وزیباست آنگاه که می گوید:

چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی گوید
بیا با من دمی بنشین، سر آن هم نمی دارم
((مولانا))

با این حال زندگی همچنان ادامه دارد . توی این واپسین نفسای زمستان اگر هوا بس ناجوانمردانه هم سرد باشد که نیست اما همیشه خورشید پر حرارت است وگرم ،آسمان آبی تا بیکران گسترده است .امید در دلها همچنان باقی است و خدایی که همین نزدیکی ست .ولی یادمان نرود


زندگانی شعله می خواهد
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز


هیمه های امیدی که از حرارت آن گل اندیشه بتراود

شاید ازاین روست که هنوز می توان گفت : فردا روز دیگری است


حسن ظن است و امید خوش تو را
که تو را گوید به هر دم برترآ
سربلندم من، دو چشم من بلند
بینش عالی امان است از گزند

((مولانا))

در نیست



 در نیست

              راه نیست


شب نیست

              ماه نیست


نه روز و

           نه آفتاب ،


ما

       بیرون ِ زمان

                        ایستاده ایم


با دشنه ی تلخی

                     در گُرده های‌مان .


هیچ کس

             با هیچ کس

                           سخن نمی گوید


که خاموشی  به هزار زبان در سخن است .

 

در مُرده‌گان ِ خویش

                        نظر می بندیم

                                        با طرح ِ خنده‌یی،


و نوبت ِ خود را انتظار می کشیم

                                        بی هیچ     خنده‌یی !

 

            **** احمد شاملو***

چند کلام از دکتر شریعتی


ای خدای بزرگ

به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم


انسانیت انسان بیش از زندگی است ؛ آنجا که هستی پایان می یابد،او ادامه می یابد.
بگذار تا شیطنت عشق....

سلام

در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست ، ولی در نماز پایان است .

شاید این بدین معناست که پایان نماز ، آغاز دیدار است .


هست و نیست

در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم کرد: آبی اسمان که می ببینم و می دانم نیست

و خدایی که نمی بینم و می دانم هست


چگونه زیستن

خـدایا تـو چگونه زیـسـتـن را به مـن بـیاموز مـن خـود چگونه مُـردن را خـواهـم آموخـت .



شناخت
حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند مجهول ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و دردبیگانگی و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است.


انسان

انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.


خدا

خداوندا من با تما م کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدایی است که من دارم و تو نداری


اندیشه

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری .

انسان موجودی بی کرانه و بی نهایت بزرگ

 

 عجب موجودی است این انسان !

خردش ستایش برانگیز ، استعدادش بی‏ پایان ،

 با صورتی ستودنی  و با حرکتی سریع !

در کردار چونان فرشتگان و در فهم و ادراک همچون خدای !

مایه زیبایی عالم و فخر همه جانداران !  

             ****   شکسپیر ، هملت   ****




شعرانسان وگرگ(فریدون مشیری)



گفت دانایی که گرگی خیره سر

هست پنهان در نهاد هر بشر

 

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب مابین این انسان و گرگ

 

زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

 

ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

 

وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر

 

هر که گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

 

وانکه از گرگش خورد هردم شکست

گرچه انسان مینماید گرگ هست

 

وانکه با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

 

در جوانی جان گرگت را بگیر

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

 

روز پیری گر تو باشی همچو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

 

مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند

 

اینکه انسان هست اینسان دردمند

گرگها فرمانروایی می کنند

 

وان ستمکاران که با هم محرمند

گرگهاشان آشنایان همند

 

گرگها همراه و انسانها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟

 

زنده یاد "فریدون مشیری"

این جهان بر مثال مرداری است
کرکسان گرد او هزار هزار
این مر  آن  را  زند همی مخلب
آن   مر این  را همی زند منقار
آخرالامر  بر پرند همه
وز همه باز ماند این مردار

                            

    ( مخلب =چنگال)                       حکیم سنایی

خصوصیات دانشجویان کشورهای گوناگون

 

ژاپن: به شدت مطالعه می کند و با هم کلاسی هایشان همفکری می کنند . در نظافت محیط دانشگاه همکاری می کندبرای تفریح ربات می سازد!

مصر :درس می خواند و هر از گاهی بر علیه نظامیان در و پنجره دانشگاهش را می شکند!

هند:او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه واکشنی(ACTION) پیش می آید .معمولا یکی از آنها خیلی فقیر و دیگری خیلی پول دار است اما سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!

عراق :مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!

چین:درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!

اسرائیل:بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و تروریستی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان و نزول گیر و ربا خوار به دنیا می آید!

گینه بی صاحاب:او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!

کوبا:او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!

پاکستان:او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!

اوگاندا:درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!

انگلیس:نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!

قطر :با دلارهای نفتی دانشجو از کشورهای دیگر وارد می کنند و ملیت قطری به آنها می دهند تا بدینصورت به ارتقا علمی  کشورشان کمک کنند.

ایران:عاشق تخم مرغ و فلافل است! همه فکر و ذکرش حضور و غیاب است . تنها سوالی که از استاد می کند راجع به نحوه امتحان است .فکر می کند می تواند مخ استادش را بزند .دوست دارد امتحاناتش تستی باشد . همه تحقیقاتش را کافی نت سرکوچه شان انجام می دهد .سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود . جونش را بگیرند اما سر کلاس حاضر به خاموش کردن موبایل نمی شود (بغیر از کلاس رضایی )عمرا اگر کتاب بخواند چه درسی چه غیر درسی. او خوره اس ام اس و چت کردن است! خیابان متر می کند، ودر یک کلام عشق و حال می کند! همه کار می کند  همه را سرکار می گذارد جز اینکه درس بخواند نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است! از من می شنوین بی خیال دانشگاه بشین بهتره (تفریحات بهتر و کم دردسرتر هست)خود دانید.

به شکرانه شروع ترم

ابر وباد و مه و خورشید و فلک درکارند

                           بچه ها درس بخونید دکترا بیکارند


*****



سپاس بیکران و ستایش بی امان دانشگاه را ، که ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش مزید در به دری ، هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر از جانب پدر است و چون به پایان رسد مایه ضرر ، پس در هر سالی دو ترم موجود است و بر هر ترمی شهریه ای واجب .


از جیب و دخل که بر آید  

         کز عهده خرجش به در آید

بنده همان به که ز نمره خویش

         عذر به درگاه خدای آورد

ورنه سزاوار خداوندیش

         کس نتواند که بجای آورد


****

ودر پایان


نصیحتی کنمت بشنو و پندبگیر         که با رضایی هیچگاه درس مگیر